✍️: س. بختیاری خسروشاهی

پیش گفتار

همان‌گونه که در برخی آثار به چاپ رسانده‌مان نیز اشاره نموده‌ایم، صفحات مجازی « فردای خسروشاه » و « خسروشاه سسی » دو گام نخست و بسیار تأثیرگذار ساحه‌ی فرهنگ و ادب زادگاه شریف‌مان خسروشاه بودند که گزارش دیدار با ادبای معاصر به نسیان سپرده‌شده‌ی این شهر نخستین‌بار به واسطه‌ی این دو صفحه در معرض دید عموم علاقه‌مندان و همشهریان و مخاطبان قرار می‌گرفت. یکی از جذابترین و پر بازدیدترین مطالب و معرفی‌نامه‌ها ( در فردای خسروشاه ) مربوط به روانشاد قربانعلی بنائی می‌باشد. هم اکنون یادداشت مکملی از آن معرفی نامه‌ها را مطالعه می‌فرمائید که در کتاب « خان عمی » ( مجموعه اشعار مرحوم قربانعلی " بنایی " خسروشاهی ) به قلم مهتم آن اثر یعنی آقای بختیاری خسروشاهی نگاشته شده است :

+قربان_بنایی_خسروشاهی +خسروشاهی _بنایی_خسروشاهی
قربانعلی بنایی خسروشاهی ( خسروشاهلی بنایی )

قربانعلی بنایی خسروشاهی متخلص به « بنایی » شاعر ملیح طبع و شیرین قلم خسروشاه در سال ۱۳۱۰ ش. در محله‌ی چای‌باشی خسروشاه که اهالی صاف و قلوب زلال و بشاش آن شهره به همت و همدلی و خونگرمی در شهر است دیده به جهان گشود. در ۱۴۰۰ ش. در همان محل و همان شهر دیده از جهان فروبست و چونان مردمی عامی! به تربت " سئیران‌تپه خسروشاه " سپرده شد که البته ناگفته نماند ، منظومه‌ای در وصف آن تپه‌ی باستانی نیز توسط شاعر دیگری از همین دیار و ساکن همین محله (چای باشی ) یعنی روانشاد حسن بابایی خسروشاهی متخلص به اعجاز ، در وزن منظومه‌ی ماندگار "حیدر بابایا سلام " به نظم آراسته شده و تاکنون دو بار به زیر چاپ رفته است.
اما نام پدر زنده‌یاد بنایی، صفر و مادرش زیور خانم بود. ایشان کوچکترین فرزند خانواده تک خواهره و چهار برادره بودند که در سال ۱۳۳۶ ازدواج کرده و دو فرزند دختر و پسر ثمره ازدواج ایشان است. علیرغم داشتن دلی بسیار مهربان، روزگار ناملایمات زیادی برای ایشان داشته است که با وجود احساساتی لطیف و صاف چون آب قیزقالا و قلبی پاک چون هوای سیران‌تپه‌ی خسروشاه و وجدانی سلیم چونان هوای مطبوع زادگاهش ؛ گویند : " من بو دنیادا بیر گون گؤرمه‌دیم "... وی در هفت سالگی مشغول شغل بافندگی می‌شود که مقارن با جنگ جهانی دوم و قشون‌کشی روس به بلاد آذربایجان بود. روح کودکانه‌ی بنایی در این دوره شاهد اسکان قوای روس در سطح شهر بود. در خرداد ماه سال ۱۳۲۴ درست روبروی محل سکونت، بنای مجلل واقع در حیاط باغ تاریخی سالار به مقرّ حزب توده در خسروشاه به رهبری میرعلی منافی خسروشاهی تبدیل می‌شود. / « ... »

دوران خدمت سربازی وی مقارن با دوره‌ی قیام دکتر مصدق بوده است که با پرداخت مبلغ ۱۰۰تومان پس‌اندازی که از شغل پارچه‌بافی اندوخته بود از سربازی معاف شده و در همین دوره به تشویق دوست خیرخواه خویش دو سال اکابر را سپری می‌کند. توام با دو سال دوره‌ی تعطیلات در اکابر و پس از بیست و سه سال تجربه در حرفه‌ی با‌اصالت آباء اجدادی خویش در خسروشاه یعنی جولفالیق به دلیل بی‌صاحب ماندن این صنعت هم‌چون بسیاری از همکاران خویش دل‌سرد شده و ناگزیر به کار بنایی ( شغل دوم پدری ) روی می‌آورد.
گفتیم وی تا حدود بیست سالگی سواد خواندن نوشتن نداشت. تا جائی که موقع ثبت‌نام در برگه‌ی معافیت سربازی نتوانسته بود نامش را بنویسد. بعد از اخذ پایان خدمت بود که توسط یکی از همشهریان به نام مشهدی تقی حمزه‌ای با اصرار وارد اکابر می‌شود. طی سه ماه تابستان دو سال کتاب‌های پهلوی را می‌خواند و دارای سواد خواندن نوشتن می‌شود. مدیر مدرسه آقای آقایی که علاوه بر او به چند نفر بزرگ‌سال دیگر نیز تعلیم می‌نمود، علاقه‌ی عجیبی به قربان‌علی پیدا میکند و در نظر می‌گیرد مدرک ششم را به وی اعطا کند ولی بخاطر ضعف حساب هندسه به مدرک پنجم بسنده می‌کند.
شور حال جوانی از سویی و دل‌بستگی توأم با مهر و عطوفتش قرین با فشارهای اجتماعی شخصی دل دردمندش را به وادی شعر می‌کشاند که همین امر به سرودن اشعار بسیار لطیف و نغز در زبان مادری می‌انجامد :
« منی بو آیریلیقین قویدو پریشان گؤزلیم !
اولدو غم‌غصه منیم مونسیم هر آن گؤز‌‌لیم !
نه‌یه آز اولدو بهارین گول نورسته‌ی من !؟
آیری دوشدون منی قویدون قلبی‌سوزان گؤز‌لیم ! »...
- در آستانه‌ی انقلاب اسلامی چشمه‌ی جوشان ادبی‌اش به سیل خروشان ادبا و شعرای انقلابی خسروشاه می‌پیوندد و اهالی بی‌آنکه نام شاعر شعارهای حماسی‌ این شاعر گمنام را بدانند نقل محافل می‌کنند و در تظاهرات‌ و اعتراضات درون‌شهری و برون‌شهری به کار می‌بندند. این شاعر بی‌ادعا و گمنام چند سالی بود به دلیل کهولت سن شغل بنائی را نیز کنار گذارده و بقالی کوچک و قدیمی‌ای در محله‌ی چای‌باشی خسروشاه به راه انداخته بود که تا آخر عمر در همین شغل و کسب پایدار ماند و در نهایت در اوج فعالیت‌های فرهنگی این صاحب قلم، برخی اشعار ایشان گردآوری شد و مختصر معرفی‌شان نیز از طریق صفحه‌ی مجازی فردای خسروشاه در دسترس عموم علاقمندان فرهنگ و ادب این دیار قرار گرفت. در دعوتی که به انجمن ادبی تازه تاسیس‌مان شرفیاب شدیم با نهایت شکسته‌نفسی از قرائت شعر در آن جمع امتناع نموده و به نظاره‌ی خوانش شعر توسط دیگر شعرا نشستند. تصاویر و فیلم‌هایی نیز از مصاحبه و شعر خوانیشان توسط اینجانب و تنی چند از هم‌محله‌ای و اساتید هم حوزه ثبت و ضبط شده است. نمونه تصاویری از آن‌ها در انتهای اثر گنجانده شده که صد البته آن مصاحبه‌ها در پرباری این اثر تاثیرهای به‌سزایی داشته است...

سبک شعری جناب بنائی، اجتماعی و در قالب‌های مختلف ادبی اعم از قوشما ، بایاتی، غزل، مربع، مخمس، قصیده ، مثنوی ؛ و کلیه‌ی آثار خلق شده‌شان نیز به زبان بومی مردمان این سامان ترکی می‌باشد.

بیانش بیان درد است. چنان سخن می‌راند که گویی از درون مخاطب می‌گوید و اعجاز سخنش چنان شیواست که مخاطب در اولین وهله مبهوت سادگی و روانی و صفا و صمیمیت روح شعری او شده و گمان می‌کند می‌تواند هم‌چون او شعر سراید؛ ولی در اصل چنین نیست؛ چرا که سخت‌ترین نوع سرایش شعر در همین سبک است. به بیان ادبی می‌توان گفت نوع سرایش شعری وی سهل ممتنع است که معدود سرایندگانی استعداد سرایش این سبک را دارند. هر شاعری قادر به خلق اثر به فراخور و اقتضای روحیات خویش است، ولی این‌که پیچیده‌ترین مسائل پیرامون را در قالب ساده‌ترین و رساترین و عامی‌ترین نوع گویش بیان کنی، هنر اندر هنر است. علی‌الخصوص در این زمانه‌ای که سبک حیات و هنر ادبیات هر روز در رنگی خود را می‌بازد. به عنوان مثال هر کس به نوعی دچار فاصله‌ی طبقاتی در این جامعه گردیده است و بی‌شک شاعران نیز گرفتار این مسئله شده و از زوایای مختلف طبع خویش را آزموده‌اند؛ اما بنایی که طبق نقل قولی در بهداری زادگاهش با شاعر نامی یعنی سلیمان ثالث آشنا شده بود ( تقریبا سال ۱۳۶۰ .ش ) با شعر معروف وی دل به دل شده و توان طبع مستعد خویش را با گویشی بس رساتر و همه‌گیرتر چنین بیان می‌نماید :
...عصا اولام قوجالارین الینه
شانه سالام پریشان‌لار تئلینه
توی مجلسی آچام یئتیم گلینه
اوندا بره وئرر یاشاماق منه »...
- در این شعر تمام زوایای روحیات و حیات مردمان معاصر این دیار خیر نهاد خلاصه گردیده است. این " قوشما " برای همشهریان وی هم نوش است و هم نیش، هم گریه است و هم خنده ، هم تلخ و هم شیرین، سیاه است و سپید؛ و خلاصه اینکه حقایق چند بعدی در آن نهفته است. به طور کلی اعجاز این‌گونه بندها و بیت‌ها در آثار جناب بنایی چنان است که انسان‌های رنجور ندار را با ده‌ها خاطره‌ی تلخ درونی و حسرت‌ها رو به رو می‌سازد. و بالعکس، انسان دارا و توانگر را با لذایذ و هوسها و یا حتی با جوان‌مردی و انفاق و انسانیت رو به رو می‌سازد. در شعر بنایی با این‌که دردها سخن میرانند، پر است از ظرایف و لطایف و صنایع ادبی :
« نه داماغ قالدی دئیب- گولماقلیقا نه حوصله
خورد اولوب اعصاب مردم توف بئله روزگارا »
و یا به عنوان مثال صنعت آباء و اجدادی این آب و خاک را که نسل‌های پیشین تاوان‌های سنگینی در حراست آن متحمل شده‌اند، چنین به روی کاغذ می‌آورد :
« بو کسب منی آی مشه‌دی ! جانه گتیردی
بیلمه‌م بونو اول‌ده کیم ایرانه گتیردی » ...
- این سخن حداقل سخن سه ربع ‌قرن پیش است و نشان‌گر سیاست غلط حاکمان وقت است. طوری که صاحبان خودی و تنی صنعت که صد البته آن را از مسیر پرتردد جاده‌ی ابریشم و به واسطه‌ی مسافران و رهگذرانی که از قلب خسروشاه می‌گذشتند فرا گرفته‌ و در تکامل آن تاوانها پرداخته اما از تبعیض و نابرابری سیاست‌گذاران چنان به آه و فغان آمده‌اند که شاعر شاغل این دیار چنین فریاد بر می‌آورد و ابراز می‌دارد :
- « روش روزگار آخر گتیریب جانه منی
آپاریب حوصله‌می ائیله‌دی دیوانه منی
اولموشام گوشه‌نشین حالیمی یوخدور سوروشان
دائما قویدو پریشان غملی بو خانه منی » ...
-با تمام اوصاف، شاعر مورد نقد این قلم باز شرافت را سرلوحه‌ی شخصیت خود می‌داند و ارزش و اعتبار قلم و هنر را زیر تازیانه‌ی مسائل و مصائب نفسانی خود حفظ می‌کند و اعتبار و آبروی قلم و اهل قلم را با نهایت سرسختی و اراده‌ی آهنین خویش حراست می‌کند. هرگز بر خوی کریه تملق و خودفروشی باج نمی‌دهد. و هم‌چون سخندانی اصیل در مقابل تملق و چاپلوسی خم به ابرو نمی‌آورد و شرافتمندانه با مشکلات روزگار شخصی و اجتماعی به زندگی ادامه می‌دهد و این هنری دیگر در هنر است که همانا تضمین‌گر حیات ابدی آثار هرچند اندک هنری وی است. در این باب قربان عمی می‌گویند : " در اوایل انقلاب شعری در وصف انقلاب سرودم که مرحوم استاد بازارچی ( شاعر خوش‌نام و پر اعتبار شهر که گزیده اشعار ایشان نیز توسط این صاحب ‌قلم تحت عنوان « سویقون کاروان » در حال اخذ مجوز چاپ و نشر می‌باشد ) - خیلی از این شعر استقبال می‌کنند. از قضا یک روز شعرا در همان دوره برای مراسم بزرگداشت انقلاب در اوسکو گرد هم آمده بودند که پسر جوانی برایم پیام دعوتی در این خصوص ارسال کرده بود. ولی من بنابه سلیقه‌ی اخلاقی و فردی‌ام با خود اندیشیدم که مبادا حضور من و قرائت شعرم در آن جمع ریا باشد ! و به همین دلیل از حضور در آنجا امتناع کردم"...
آقای بنایی علیرغم تمام پاک‌دامنی معنوی که دارند، واژه‌ی پول را قرین با طبع معجز شبستری ( « قره پولدور کیشینین غم گونو غمخواری داداش » ... ) -چنین نیش‌دار بر زبان می‌آورد :
« هر کیمین اولسا بو جهان‌دا پولو
زورلودو پولاد زره‌دن قولو
عيب ائله‌مز گئتسه اگر کج‌یولو
عیب‌لری پنهان ائدن پولدو پول
چوخلارینی انسان ائدن پولدو پول

پول سوز عم اوغلو- عمی بنزیر یادا
هوش- قولاغین وئر بو سؤزو تحویل آل
پول‌سوز اولاندا بو سؤزو یاده سال
گرچه بشرده گره‌ک اولسون ناموس
اولماسا بهتردی شرف‌سیز نفوس...

بیل گئچن ایام دگیل آی کیشی !
پول‌دو زمان‌‌دا گؤرورو هر ایشی » ...

ایشان در مورد چگونگی ورودشان زیر بیرق آقا اباعبدالله الحسین (ع) و متعاقبا خلق آثاری در این باب چنین می‌گویند : " از دوران کودکی علاقه‌ی وافری به ابا عبدالله الحسین (ع) داشتم، ولی چون سواد نداشتم، کاری در این ساحه از دستم بر نمی‌آمد. از بیست سالگی زنجیرزن دسته‌ی عزاداری محله‌مان چره‌لح / مسجد امام حسین(ع) فعلی ( چلبی قدیم ) بودم. مرحوم محمدتقی شبیهی که بزرگ دسته‌ی ما بود، از من در خصوص باسواد بودنم پرسید: گفتم : دو کلاس خوانده‌ام. او که از صدای خوشم باخبر بود، مرا به هیئت شبیه‌گردانی که خود بانی و مدیر آن بود، جذب نمود. چند سالی در آن هیئت به نوحه‌خوانی در نقش اسرای کربلا مشغول شدم و پس از فوت وی بعنوان زنجیرزن آستان‌بوس آن باب شدم"... ( این بیانات زیربنای شعر آئینی وی را رقم می‌زند ) ...